از تو ای میزده، در میکده نامی نشنیدم
نزد عشاق شدم، قامت سرو تو ندیدم
از وطن رخت ببستم که تو را باز بیابم
هر چه حیرتزده گشتم، به نوایی نرسیدم
گفتم از خود برهم تا رخ ماه تو ببینم
چه کنم من که از این قید منیت نرهیدم؟
کوچ کردند حریفان و رسیدند به مقصد
بی نصیبم من بیچاره که در خانه خزیدم
لطفی ای دوست که پروانه شوم در بر رویت
رحمی ای یار که از دور رسانند نویدم
ای که روح منی، از رنج فراقت چه نبردم؟
ای که در جان منی، از غم هجرت چه کشیدم؟